هوالله

بی حجابانه درآ از در کاشانه ما که کسی نیست به جز درد تو در خانه ما

هوالله

بی حجابانه درآ از در کاشانه ما که کسی نیست به جز درد تو در خانه ما

عشق مجنون

روزی که هوای پرنیان پوش         خلخال فلک نهاد بر گوش

سیماب ستارها در آن صرف         شد ز آتش آفتاب شنگرف

مجنون رمیده دل چو سیماب          با آن دو سه یار ناز برتاب

آمد به دیار یار پویان                   لبیک زنان و بیت گویان

می شد سوی یار دل رمیده            پیراهن صابری دریده

می گشت به گرد خرمن دل            می دوخت دریده دامن دل

می رفت نوان چو مردم مست         می زد به سر و به روی بر دست

چون کار دلش ز دست بگذشت        بر خرگه یار مست بگذشت

بر رسم عرب نشسته آنماه             بر بسته زدر شکنج خرگاه

آن دید درین حسرتی خورد             وین دید در آن و نوحه ای کرد

لیلی چون ستاره در عماری            مجنون چو فلک به پرده داری

لیلی کله بند باز کرده                    مجنون گله ها دراز کرده

لیلی زخروش چنگ در بر             مجنون چو رباب دست بر سر

لیلی نه که صبح گیتی افروز          مجنون نه که شمع خویشتن سوز

لیلی چو قمر روشنی چست             مجنون چو قصب برابرش سست

لیلی به درخت گل نشاندن               مجنون به نثار در فشاندن

لیلی چه سخن؟ پری فشی بود           مجنون چه حکایت؟ آتشی بود

لیلی سمن خزان ندیده                    مجنون چمن خزان رسیده

لیلی دم صبح پیش می برد              مجنون چو چراغ پیش می مرد

لیلی به کرشمه زلف بر دوش          مجنون به وفاش حلقه در گوش

لیلی به صبوح جان نوازی              مجنون به سماع خرقه بازی

لیلی زدرون پرند می دوخت            مجنون زبرون سپند می سوخت

لیلی چو گل شکفته می رست           مجنون به گلاب دیده می شست

لیلی سر زلف شانه می کرد            مجنون در اشک دانه می کرد

لیلی می مشگبوی در دست             مجنون نه ز می ز بوی مست

قانع شد این از آن به بویی               و آن راضی از این به جست و جویی

 

جانا به غریبستان چندین به چه می مانی...؟

 

 

گزیده ای از کتاب اعترافات غزالی:

آنگاه که از آن سه وادی گذشتم ( وادی متکلمین٬ باطنیه و فلاسفه)٬ همت بر کشف طریقه صوفیه گماشتم و از این راه به جستجوی حقیقت شتافتم. خلاصه مذهب این فرقه٬ قطع علاقه های شهوانی٬ تزکیه نفس و تخلیه آن از صفات پست و بالاخره تقوی و فضیلت٬ بریدن از غیر خدا و فنی فی الله است. چنان یافتم که در پیمودن این راه دو توشه لازم است٬ یکی علم و دیگری عمل. چون تحقیق علم تصوف بر من آسان تر از عمل بود٬ از این جهت نخست به تحصیل علم پرداختم ٬ کتابهای آنها را همچون قوت القلوب ابوطالب مکی و تألیفات حار‌ث محاسبی و آثار شبلی و جنید و بایزید و دیگر مشایخ ایشان را خواندم تا چنانکه لازم بود به مقاصد این علم واقف شدم و آنچه توانستم از طریق تعلم و نقل این و آن٬ تحقیق کردم و از حال این طایفه آگاه شدم.

سپس دانستم با توشه علم این راه را نتوان پیمود٬ باید خود را فراموش کرد و دست همت به کمر عشق زد٬ توشه این راه عمل است و بس؛ منتها با پای علم راه نتوان رفت بلکه کردار و عمل لازم است٬ از نام شراب هستی نمی زاید٬ از معرفت صحت و سلامت بدست نیاید و از دانستن کیفیت سیری شکم سیر نمیگیرد. بین علم و عمل و عالم و عامل تفاوت بسیار است٬ میان آنکه مست است و میداند مستی٬ میان آنکه سیر است و آنکه معنی سیری میداند٬ میان آنکه سالم است و آنکه خود طبیب و عالم طب است و در بیماری بسر می برد فرق بسیار است٬ آنانکه مست و سیر و سالم اند خبر از معنی اینها ندارند٬ خود آنها را دارند٬ همین است تفاوت میان آنکه بزهد و تقوی و شرائط آداب آن معرفت دارد و آنکه خود سراپا تقوی و زهد است و از دنیا بر کنار!

بحقیقت دریافتم که صوفیه ارباب احوالند نه اصحاب قیل و قال٬ و برای وصول به این مقام٬ تعلیم و تعلم کافی نیست٬ عشق و شوق و سیر و سلوک لازم است. من از همه افکار و عقاید دینی و علوم عقلی به این سه اصل ایمان یقین داشتم: خدا٬ پیغمبر٬ روز جزا و عواملی که این اصول سه گانه را در روح من رسوخ داده بود به شمار در نمی آمد. باری در نظرم روشن شد که پیمودن راه سعادت ابدی جز به تقوا و بریدن علاقه های شهوانی مقدور نیست و اساس آن دل از دنیا کندن٬ ترک لذات کردن٬ بسوی جهان ابدی شتافتن و همت به خدا گماشتن است و این کار آنگاه انجام می پذیرد که آدمی از خودخواهی و حب جاه و مال و کلیه مشاغل دنیوی دست کشد .