وقتی که منصور حلاج را به امر معتصم خلیفه ی وقت هزار تازیانه زدند در وی تأثیری نکرد٬ او را روانه چوبه دار ساختند.
در راه درویشی از وی پرسید که عشق چیست؟
گفت: امروز بینی و فردا بینی و پسفردا بینی. یعنی امروز بکشند و دوم جسم سوزانند و سوم خاکستر جسم بر باد دهند.
غلامش وصیتی خواست.
فرمود: نفس را به چیزی مشغول دار وگرنه او تو را مشغول گرداند.
پسرش گفت: ای پدر مرا وصیتی کن.
فرمود: چون جهانیان در اعمال کوشند تو در چیزی کوش که آن علم حقیقت است.
در راه که می رفت می خرامید با بندهای گران و نعره زنان می گفت:
حق حق حق
تا به زیر دارش بردند بوسه بر دار زد و گفت:
معراج مردان عشقست